همواره از منظر فلسفه مسئله شناخت یکی از ارکان و اساس مهم مکاتب مختلف بوده است و قدمتی از آغاز فلسفه در یونان دارد. افلاطون معتقد است که شناخت حسی نسبی است و امور نسبی نمی توانند پایه شناخت باشند و اعتقاد دارد آنچه در بعد شناختی انسان قرار می گیرد که به اموری پایدار متعلق باشد.
و البته پیش از او سقراط نیز در باب تعریف به این مسئله پرداخته است.افلاطون در دو کتاب تئتتوس و جمهوری مفصل به این مسئله پرداخته و علاوه بر نقد دیدگاه ها به بیان نگرش های خود پرداخته است. اما در این مقاله قصد بیان فلسفی شناخت را ندارم بلکه صرفا فرآیند شناختی را از منظر فیزیولوژیکی در انسان تحلیل و بررسی خواهم کرد.
اما در روانشناسی دیدگاه فرآیند های شناختی از یک طرف شبکه ای به هم پیوسته و مرتبط از فرآیند ها است که اطلاعات را به صورت نظام دار پردازش می کند و از طرف دیگر دارای زیر مجموعه های مستقلی است که اطلاعات را به شیوه های خاص پردازش می کنند و هر یک دارای ویژگی های روانشناختی و فیزیولوژیکی خاص می باشد
درباره این سایت